تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

اینجا محلی است برای تبادل تصاویر و فیلم‌های دفاع مقدس و ایرانِ معاصر.
ما این وبسایت رو زدیم تا تصاویرِ روزگارِ جبهه و جنگ بدینوسیله در معرضِ نمایشِ عموم و علاقمندان قرار گیرد. لطفاً جهت تبادلِ اطلاعات، مجموعه‌ی ما را یاری فرمائید.

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

در سالگردِ عملیاتِ مرصاد (روایتِ دوم)

پنجشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۳ ب.ظ

سه راهی کوزران

چکیده و خلاصه‌ای از روایت مرصاد در «تنگه‌ی چهار زبر»
راوی: محمد عباسی

... منافقین 3 مرداد 67 / طبق برنامه­‌ی­ زمان بندی شده‌ی خودشون، ساعت 7 صبح حرکتِ‌شون رو از «پادگان اشرف» (واقع در استان دیاله‌ی عراق) به قصدِ نابودی و فرو پاشی نظام جمهوری اسلامی استارت می‌زنند و با پشتیبانی ارتش عراق ساعت 2 بعد از ظهر بدون درگیری! از مرز عبور می‌کنند. چون ارتشِ عراق قبلاً با تکِ وسیع و گسترده‌ای که تقریباً سراسر جبهه‌های ما رو در بر می‌گرفت، این مهم و مسئله را برای منافقین حل کرد و راه را برای نفوذِ اون‌ها گشود.

منافقین، بدون کوچکترین زحمتی از «خسروی» عبور می‌کنند و بعدش از «قصر شیرین» و به همین ترتیب «سر پل ذهاب» و .... بعد از اون با بدرقه‌ی برادرانِ حزب بعث‌ِشون و پشتیبانی هوائی از طریق هلیکوپتر، روی جاده‌ی سر پل ذهاب-اسلام آباد به حرکت خودشون ادامه می‌دهند. درگیریِ مختصری در «گردنه‌ی پاتاق» روی می‌ده که براحتی با پشتیبانی و تک هوائیِ عراقی‌ها، این مسئله هم برای منافقین حل می‌شه!  به «کرند» رسیده و از دلِ کرند هم عبور کرده و زودتر از آنچه که فکرش را می‌کردند به «اسلام آباد» می‌رسند.(ساعت هشت هشت ونیم شب رسیدند اسلام‌­آباد!) قرار بوده 9 برسند! هشت و نیم شب، رسیدند!!  هشت و نیمِ شبِ سوم مرداد / قرار هم هست 12شب برسند به کرمانشاه. تا حالا چیزی حدود 100 کیلومتر رو در عمق و فقط روی یک جاده‌ی به عرض 6 متر به کوب آمدند! ...... و حالا یک مسیرِ تقریباً 70 کیلومتری مانده که برسند به کرمانشاه!

در اسلام آباد هر کاری دلشون خواسته انجام دادند. کُشتند... دار زدند.... مجروحین بیمارستان شهر رو تیر باران کردند ..... حتی روی یکی از مجروحین بنزین ریختند و اونو داخلِ حیاط بیمارستان آتش زدند. در کارنامه‌ی این‌ها پُر است از این جنایات و بدتر از این‌ها!! ...

منافقین تلاشِ‌شون این بود تا از برنامه‌ی منظم و زمان بندی شده‌شون عقب نمونند! در این برنامه قرار بوده پس از تصرف نقاطِ کلیدی تهران و فتح جماران و رادیو تلویزیون و بسیاری از نقاط دیگر پایتخت، ساعت 4 بعد از ظهر روزِ چهارم مرداد در میدان آزادی جشن پیروزی بگیرند و رسماً «جمهوریِ دمکراتیک اسلامی» را اعلام کنند. همونی که ابتدا از طریق رادیو کرمانشاه پس از فتح کرمانشاه می‌خواستند اعلام کنند!

بریم به تیپ 12 قائم و اختصاصاً از منظرِ این تیپ خبرها را پی بگیریم:

در آن زمان فرمانده‌های ما توی تیپ نبودند. قطعنامه پذیرفته شده بود و همه به خیالِ ختمِ جنگ، پراکنده بودند.

«گردان قمر بنی هاشمِ دامغان»، که در ارتفاعاتِ «ملخ خورِ مریوان» مأموریتِ پدافندی داشت، مأموریتش تمام شده بود و خط را تحویل داده و آمده بود داخلِ «اردوگاهِ صادقین» و منتظر که فرمانده یا مقامِ مربوطه‌ی مسئول بیاید و برگه‌های ترخیصیِ این نیروها امضاء بشود و این‌ها به شهرهایشان بر گردند. به همین خاطر دو سه روزی در این اردوگاه که با تنگه‌ی چهار زبر 5- 4 کیلومتر فاصله داشت، معطل شدند!

بعد از ظهرِ روز سوم مرداد، فرمانده‌ها «بی خبر از همه جا و بدونِ هماهنگی با یکدیگر»، کم‌کم و یکی یکی و از راه می‌رسند.

روزهائی بود که «پس از پذیرشِ قطعنامه» حضرتِ امام پیام داده بود که جبهه‌ها خالی نماند. (قربونِ امام و راه رسمِ امام برم!)
از شاهرود «گردانِ سیدالشهدا» به فرماندهی «حاج عبدالله عرب نجفی» بدون این‌که بداند چه سرنوشتی در انتظارش هست، در تاریخ 1 مرداد 67 (دو روز قبل از حرکت منافقین از عراق) به جبهه اعزام می‌شه. مقصدِ گردان، مقرِ تیپ 12 قائم «در دزفول» است، نه اردوگاه صادقینِ در «باختران»!!!

هم‌زمان با این اعزام، «گردان امام رضا» هم با همین اوضاع و شرایط از سمنان راهیِ جنوب می‌شود. تأکید می‌کنم مقصد، دزفول بوده نه کرمانشاه!

چند روز قبل از این هم «علی آقای چتری فرمانده‌ی اطلاعات عملیات تیپِ 12»، بچه‌هاشو فراخوان زده که حالا که جنگ تمام شده همه بیان این دمِ آخریِ بعد از جنگ دور هم در اردوگاهِ صادقین جمع بشن. علی آقا نیروهاشو دعوت کرده که بیان صادقین، اردوگاهِ دار و بلوط و چشمه‌ی کرمانشاه!

گردان‌های «سیدالشهدا» و «امام رضا» به نزدیکی‌های تهران که می‌رسند آقای «مهدوی نژاد» جانشینِ تیپ، تصمیم می‌گیره که گردان‌ها به جای این‌که برند دزفول، بیان اردوگاه صادقین در باختران! آقای مهدوی نژاد می‌گه:

"از آنجا که ما دیگه در جنوب مأموریتی نداشتیم، دیدم دلیلی نداره که در آن هوای به شدت گرمِ مرداد ماه نیروها برند دزفول، سپس هماهنگ کردم که گردان‌ها منتقل بشن به کرمانشاه!"

چون اردوگاه صادقین در باختران هواش خیلی خنک‌تر و مطبوع تر از دزفول بود. درخت داشت، چشمه داشت، کوه و سبزه و دشت داشت! ......

دستِ امدادِ خداوندی در تمام این مراحل روی سرِ این انقلاب و مردمه. بدون اینکه احدی از اتفاقاتِ آتی و حمله‌ی منافقین خبر داشته باشه.
غروب و بعد از ظهر روز سوم مرداد، گردان‌های امام رضای سمنان و سیدالشهداء شاهرود از راه رسیده و واردِ اردوگاه صادقین می‌شوند.

اردوگاه صادقین

اردوگاه صادقین / چشم اندازِ تیپ 12 قائم از روی ارتفاعِ «باقولا» / عکاسِ این عکس آقا مهدی جهانی، بیسیم‌چیِ «شهید حاج عبدالله عرب نجفی» است.

خب! فرمانده‌ها که آمدند. 2 گردانِ رزمی هم از شهرهایشان به اردوگاه صادقین رسیدند و گردانِ قمرِ دامغان هم که از قبل به خاطرِ معطلی در امضاءِ ترخیصی‌ها مانده است.

می‌ماند «مهمات»!

اردوگاه صادقین یک اردوگاهِ رزمی و مجهز به لحاظ نظامی نبود. (بر خلافِ دزفول)

«صادقین» تقریباً یه مکان بین راهیِ اتصالِ جبهه‌ی جنوبی و جبهه‌ی شمالیِ تیپ 12 دزفول بود. بنابراین امکاناتِ وسیعِ تجهیزاتی و نظامی و مهماتی نداشت. لازم هم نبود که داشته باشه!

چند روز قبل از ورودِ گردان‌ها آقای «شادی نسب»، مسئولِ تسلیحاتِ تیپ که آن زمان در صادقین بوده تماس می‌گیره با معاونش در دزفول و می‌گه:

"چند کامیون «مهماتِ فَلِّه» بفرست صادقین!"

این اواخر نیروهای تسلیحات، از جبهه‌ها مهمات جمع کرده بودند و آقای شادی نسب پیش خودش فکر می‌کنه که حالا که جنگ تموم شده این مهمات بیاد یه مقدار از آنها بره به سمت خطِّ مریوان. و یه مقدار هم بمونه داخلِ اردوگاه و در این مانورهائی که گاهی در صادقین انجام می‌شه استفاده بشه

شب اول و یا دوم مرداد بوده که آقای شادی نسب از طریقِ دژبانیِ اردوگاه صادقین با خبر می‌شه که چهار کامیون، «مهماتِ آکبند» (نه فَلّه) از دزفول رسیده و منتظرِ دستورند که مهمات‌ها رو خالی کنند!!

آقای شادی نسب وقتی می‌بینه بر خلافِ دستوری که داده معاونش در دزفول بجای مهمات فله، مهمات آکبند براش فرستاده و کامیون‌ها منتظرِ دستورِ تخلیه‌اند! با ناراحتی با دزفول تماس می‌گیره و به معاونش می‌گه:

 "مگه من نگفتم مهماتِ فله بفرست؟ این‌ها چیه که فرستادی؟ ... مسئول منم یا تو؟!"

و بعد دوباره از معاونش در دزفول می‌خواد که چهار کامیون مهمات فله رو بار بزنه و بفرسته صادقین تا این مهمات‌های آکی که فرستاده شده با همون کامیون‌های بار فله به دزفول برگرده. بعد دستورِ تخلیه‌ی بارِ کامیون‌های صادقین رو می‌ده!
تا اینکه شبِ عملیات، اون چهار کامیون، مهماتِ فله هم از دزفول می‌رسه!
تدبیر و مشیتِ الهی است که این چنین
برای نابودیِ ستونِ نفاق، اسباب و علل فراهم می‌کنه؛ هم نیرو تأمین می‌شه هم مهمات؛ هم مهمات فله‌ای فراهم می‌کنه و هم آکبند!! آن‌هم چند کامیون!!

خدایا تو اگر بخواهی، امری محقق می‌شود و اگر نخواهی نمی‌شود. تو یدبر الامری و یفصل الایات.

ادامه دارد. ..... ان شاءالله

  • Mohammad Abbasi

نظرات  (۵)

این یکی از تضادهای زندگی ما است که آدم همیشه کار اشتباه را در بهترین زمان ممکن انجام می دهد.((چارلی چاپلین))
واقعا این دنیا یک حساب و کتاب دیگه ای داره دایی جون
تدبیر مال کس دیگست نه مال ما، اگه بفهمیم!
خدا خیر بده به راوی امثال ما ممد عباسی
پاسخ:
خدا به توی نازنین هم خیر دنیا و آخرت بده / ممنونم
ممنون خیلی خوب بود.
  • سید مصطفی مصطفوی
  • محمد جان روایت زیبایی بود ولی چرا پاراگراف بندی و اصول تنظیم نوشتار را رعایت نمی کنی و از سمت چپ خطوط منظم نیست  و نوشته ها بهم ریخته و نامنظم است.
    پاسخ:
    بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
    آقا سید مصطفای عزیز، سلام و دو صد درود بر توی نازنینِ دوست داشتنی
    به احتمالِ زیاد، پاراگراف بندی و اصولِ تنظیمِ نوشتار در سیستمِ شما به مشکل برخورده؛ لطفا با آدرسِ دقیقِ سایت «tamaddonekhaki.ir» از طریقِ سیستمِ دیگری به غیر از سیستمِ خودتان اقدام فرمائید. ان شاءالله مشکل بر طرف خواهد شد.
    بسمه تعالی
      سلام علیکم
                                                  توکل بر خدایت کن ،
    کفایت میکند حتما ...
     
    اگر خالص شوی با او ،
    صدایت میکند حتما ...
     
    اگر بیهوده رنجیدی ،
    از این دنیای بی رحمی ؛
     
    به درگاهش قناعت کن ،
    عنایت میکند حتما ...
     
    دلت درمانده میمیرد ،
    اگر غافل شوی از او ؛
     
    به هر وقتی صدایش کن ،
    حمایت میکند حتما ...
     
    خطا گر میروی گاهی ،
    به خلوت توبه کن با او ؛
     
    گناهت ساده میبخشد ،
    رهایت میکند حتما ...
     
    به لطفش شک نکن گاهی ،
    اگر دنیا حقیرت کرد ؛
     
    تو رسم بندگی آموز ،
    حمایت میکند حتما ...
     
    اگر غمگین اگر شادی ،
    خدایی را پرستش کن ؛
     
    که هر دم بهترینها را ،
    عطایت میکند حتما ...
      اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن_الهی آمین

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی